مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

مسافر کوچولو مانی

000

سلام وقتي داره كارتون ميبينه يهو توالتش ميگيره ميره تلوزيون خاموش ميكنه بهش ميگم: مامان چرا خاموش كردي ؟ ميگه ميخام برم دشويي خاموشش كردم ديگه نشون نده تا بيام ................................................................................................. صداي اس ام اس گوشيم مياد دراز كشيدم حوصله ندارم برم برش دارم  ماني مياد بهم ميگه مامان نشفيدي (نشنيدي)؟ يا تصادف ميگه تفاصد اين چند روز بعد عيد هر روز با گريه ميره مهد دو روز اول خاله فاطمش نبود اما امروز بازم گريه كردو بهانه ميگرفت ميگفت بشين خونه نرو نميدونم واسه تغييرات ساعته يا نه چون يك ساعت زودتر پا ميشه ...
19 فروردين 1393

سال 93

سلام چند روزه كه مامان اينا تهران  رفتن  تا بعد سيزده ميرن امسال زودتر رفتم چون پريماه وپونه درس داشتن شمال هم هواش حسابي سرده وديروز برف اومده اين چند روز خيلي خوب بود جاهاي مختلف رفتيم همش منتظر تعطيلات عيد بوديم  ...
12 فروردين 1393

روزای آخر سال

سلام امروز مدرسه نیمه تعطیل بود بیشتر بچه های کلاس نیومدن منم مانی بردم مدرسه کلی بهش خوش گدشت  دخترا حسابی بازی کردن اینجا چون از همه شهر ها بچه ها هستن زودتر از جاهای دیگه بچه ها نمیان از شنبه فک نکنم کسی بیاد   امسال ما نمیریم قراره رضا ومامان اینا وفردین اینا بیا ن اینجا حسابی سرم گرم میشه   مانی جونم الا ن خوابه امروز صبح 5/5 بیدار شده این چند وقت یاد گرفته با سی دی های کارتونش مخصوصا سونیک میخوابه قراره دایی رضا عروسکش بگیره بیاره خیلی حرف های بامزه میزنه الان یادم نیست با آقای پیر محمدی سرویس مدرسه کلی حرف میزنه تا به مهدش برسه از طرف مهد ازش عکس گرفتن هنوز اماده نیست تا بعد عید اسفند...
21 اسفند 1392

بی هوا

چشای من پر خواهشه، نگاه تو یه نوازشه، برای این دل دیوونه دلم برات پر میکشه، صدات واسم آرامشه، نگات مث نم بارونه دوست دارم، دلم میگیره بی تو بی هوا هر لحظه قلب من میشکنه بی تو بی صدا عشقت تو خونمه، قلب تو قلب منه هر جا تو هر نفس دل واسه تو می زنه کی غیر تو عزیزم، همه حرفامو میدونه اشکامو کی می فهمه، غم چشمامو می خونه عشقت کار خدا بود، که تو رو به دلم داده دنیا منو فهمیده، مهرت به دلم افتاده دوست دارم، دلم میگیره بی تو بی هوا هر لحظه قلب من میشکنه بی تو بی صدا عشقت تو خونمه قلب تو قلب منه هر جا تو هر نفس دل واسه تو میزنه   ...
6 اسفند 1392

00

سلام دیروز که رفتم دنبال مانی مربیش گفت که همکلاسی مانی به نام یونس صندلی بلند کرده زده به ابروی مانی بچم ابروش کبود شده بود وباد کرده مربیش خیلی عذر خواهی کرد  دیشب زهرا دوستم که پارسال همین روزا اومده بود قشم برام تل کرد حدود یک ساعت با هم حرف زذیم دوستای قدیمی خیلی خوبن زهرا هم دختر با معرفتیه امسال عید هم قراره بمونیم مامان اینا بیان اینجا شاید هفته دوم عید خانواده مازیار با داماد جدیدشون بیان خیلی وقته از مانی جون عکس نزاشتم برم ببینم عکس خوب دارم بزارم ...
5 اسفند 1392

000

سلام دیگه کم کم به آخر سال نزدیک میشیم چقدر زود میگذره  اینجا هوا خیلی خوبه از پارسال مسافر بیشتر اومده خدا رو شکر حال منم خیلی بهتره پارسال همین موقع ها بوده که میخواستیم اسباب کشی کنیم  نزیک 24 اسفند ماه مانی هم با باباش توپ بازی میکنه  مانا ،خواهر شوهرم  مشغول تدارکات ازدواجه امروز خانواده داماد میاد بله برون احتمال زیاد 16 اسفند هم عقد میکنن که ما نمیتونیم بریم.   ...
2 اسفند 1392

00

سلام دیشب اصن حالم خوب نبود داشتم میمردم سرفه میزدم وچند روزه که خیلی احساس سرما میکنم شاید امروز برم دکتر همییشه میزارم وقتی حالم خیلی بد شد میرم خودم هم نمیدونم چرا؟ مدرسه هم خوب میگدره مانی هم نشسته بازی میکنه البت با گلکسی. باید محدودش کنم این همه بازی بده واسش جاتون خالی دارم گل گاو زبون دم کرده میخورم شاید بهتر شم مازیار هم از سر کارش زودتر اومده حالش بده خانم آدرنگ هم که رفت چون شوهرش اینجا سکته کرد وفوت کرد بیچاره 37 سالش بو خانم آدرنگ هم 34. خیلی ناراحت شدم چون واقعا هوای منو خیلی تو مدرسه داشت ...
21 بهمن 1392