مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه سن داره

مسافر کوچولو مانی

تشکر نامه

با سلام این پست اختصاصی برای تشکر از مدیر مدرسه هستش   خانم آذرنگ مدیر مدرسه ای که من اونجا کار میکنم وقتی گفتم مانی مریضه بهم گفت نگران نباشم وامروز صبح اس داد بهم گفت خانم قلی پور رو جایگزین کرده واقعا در این مدرسه خانم آذرنگ یک دلگرمی خیلی قویه  خدا حفظش کنه وپسر گلش ایشا.. همیشه سالم باشه ...
22 مهر 1392

مانی مریض میشود

باسلام این روزها اینت خیلی خیلی کنده نمیشه اومد  میگن دارن تعمیرات انجام میدن نمیدونم تا کی تعمیراتشون تموم میشه مانی دو روز پیش که از مدرسه اومدم گفت مامان گلوم دردمیکنه شب که شد تب کرد تا نزدیک 39 دارو بهش دادم دیروز هم بردمش دکتر گفته که گلوش خیلی زخکخ باید مایعات گرم بخوره بچم میگفت مامان تو گلوم استخون هستش دکتر گفته آخه خیلی زخمه بچه راست میگه فک میکنه استخونه خلاصه اینکه استراحته ویه نامه بهم دادش که امروز سر کار نرم ...
22 مهر 1392

امکانات کم میشه تحمل کرد اما..

سلام امروز حالم خیلی گرفته شد از دست مادر بعضی بچه ها هنوز اول مهر شروع نشده هر روز به یه بهانه میان مدرسه یه بار واس سرویس یه بار واس جای کلاس یه بار میگه همکلاسیش زیاد پا میشه خسته میشه یه بار میگه  این ساعت نمیام یه بار میگه کلاسشو عوض کنید................. اخه ادم به این مادرا چی بگه؟ادعا داره بچش بلده خودش کار میکنه باهاش خوب خانم عزیز بچتو دیگه چرا آوردی مدرسه ؟دلم میخواد چند تا فحش حسابی بدم بهش تمام نیروی امروز واسه درسو ازم گرفت سعی میکردم بهش فکر نکنم از اونور بچش میومد ناراحت بود بچه از دست مامانش مجبور شد بره بنده خدا  نمیدونم اینا فردا چی میشن  اگه اجازه ندن مادرا اینقدر بیان مدرسه والا بهتره ...
9 مهر 1392

اماننننننننننننننن

سلام امان از این مادرای امروزی با این همه خورده فرمایش من نمیدونم این بچه ها بزرگ بشن پیش خانواده شوهر برن باز ماماناشون میان  حرف میزنن یکی نیست بهشون بگه اینفدر لی لی به لالای بچه ها نزارین بزارین مدرسه کارشو بکنه اخههههههههههههههههه                                                                                                                   ...
7 مهر 1392

مهد

سلام 9/5 از مهد اومدم بیرون البته قبلش رفتم شیر بگیرم براش فهمید که نیستم گریه کرد ودلمو بدرد اوورد بچم نازییییییییییییییییی فداش شم ساعت 11 میرم دنبالش دیروز مدیر مهد گفت مامان مانی زیاد تنهاش نزار کوچولوهه اخه نمیدونست من 9 گداشتم ورفتم عزیز مامان پس کی عادت میکنی به مهدتت که خیال منم راحت شه هر وقت خواستم ببرمت با اشتیاق بری و با گریه بیارمت خونه ...
25 شهريور 1392

مانی گداشتم مهد

سلام مانی گذاشتم مهد اومدم خونه دلم پیششه بچم الان حتما دنبالم میگرده شاید گریه کنه البته چند روز باهاش رفتم ولی دیگه از امروز گفتم تنها بمونه.  مهد که بود میومد دنبالم میگفت بیا مامان اشکال نداره بیا اخه بهش گفتم خانم مربی نمیزاره مامانا بیان           یعنی الان چیکا میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟       ادامه نوشت:ساعت 9 اومدم خونه 9/5 تماس گرفتن گفتن مانی اومده بیرون نشسته میگه من مامان میخوام کلاس هم نمیره بشینه  گفتم اگه گریه نمیکنه باشه من دیر تر میام دنبالش به هر حال باید عادت کنه بدون من مهد بمونه ...
24 شهريور 1392

تولد مانی با تم انگری برد

سلام این برای سومی باره که مطلبمو وارد میکنم پاک میشه امیدوارم دیگه نشه امروز با مانی عزیزم رفتم مهد هنوز  هم بهم وابسته هستش هر جا میرم میاد که یه موقع در نرم تولد مانی رو دوماه زودتر گرفتیم واسه اینکه راهمون از خانوادهامون دوره وابان ماه نمیتونیم  بریم تم تولدشو خودم درست کردم حالا اگه میخوای ببینی برو ادامه مطلب یکی باب اسفنجی هم با مقوای رنگی درست کردم اینم راحته نگاه کنی یاد میگیری اینم کاغذ کادو بودش بریدم به خلال چسبوندم اینم مانی البته قبل اینکه لباس تولدش بپوشه اینم کیکش که رنگش مانی انتخاب کرد اینم سالاد الویه اینم کشک بادمجون بود که ...
19 شهريور 1392