مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

مسافر کوچولو مانی

ياد در ياد

سلام سلام يه شعر دارم واستون ياد در ياد نميدانم كجا چشم در چشم نميدانم چرا؟      تودر آنسوي شقايق     ومن اين سو تنها پل يادت در تب خاطره ام آتش شد                     ومن از باغ جدا بي جهت نيست كه من در پي راز جدايي هستم در پي يك سبداز سيب كه يك دانه آن نيم خورده بجا مانده سوا شب عيد است عجب كوه غمي دارم من سفره عيد من اين بود: غم  واندوه وطلب و ياد تو ،كه بر آيينه ام بود سيب هم بود نگفتم آري اين همان نيمه سيبي است ...
13 آذر 1391

اشنایی

درودبه همه دوستان چندوقتی میشد كه تو وبلگای مختلف میرفتم و می گشتم تا اینكه تصمیم گرفتم یه وبلاگ درست كنم از انجایی كه پسر شیطون من نمیزاره بایدایشون بخابن تا من بتونم بیام. خوب  ما یه خانواده 3 نفره هستیم ،من و بابای مانی و مانی، شمالی هستیم ولی ساكن جزیره قشم،مانی 10/8/89در رشت بدنیا اومده . ازبچگی حركات ورفتارای مانی و تودفتر خاطرات مینویسم ،حالا هم اینجا مینویسم تا بزرگ شد شایدبخونه،شاید هم ماپیر شدیم بخونیم كیف كنیم. دیروز جای شما خالی رفتیم پارك زیتون،البته زیتونی نیست نمیدنم چرا اسمشو گذاشتن زیتون،به هر حال رفتیم مانی با چند نی نی بازی كردوكلی خوش گذروند حتی نزدیك بود گم بشه ،پارك نزدیك دریاست خی...
12 آذر 1391