درد دل
سلام
امروز صبح مانی بردم حیاط توپ بازی کنه بعداظهر هم بردمش بیرون اطراف خونه یه دوری زدیم میگفت بریم خونه خاله بچم بعضی وقتا خیلی دلم میگیره دوست دارم برگردیم اینجا تنهایی بعضی وقتا خیلی اذیت میکنه امروز هم یکی از اون روزا بود دلم میخواست دست مانی میگرفتم میرفتم خونه خواهرم یا مامانم این کارا واسه خیلی ها عادیه ولی واسه من شده یه آرزو.دخترا حق دارند راه دور شوهر نمیکنن چون واقعا سخته هیچ کس جای مادر وخواهر ونمیگیره.البته منم توی استان خودم ازدواح کردم ولی از شانس بد من کارش افتاده قشم.بعضی اوقات فکر میکنم کودکی ما با دختر خاله ها دختر دایی ها گذشته اما مانی اینجا هیچ خاطره ای نمیتونه داشته باشه شاید به همین وضع عادت کنه وواسش عادی باشه نمیدونم ولی دلم هم میسوزه واسش.
دوست ندارم اینجا چیز ناراحت کننده بنویسم ولی باور کنید بعضی وقتا نمیشه تحمل کرد