پارک زیتون
سلام
دیروز رفتیم پارک زیتون نشستیم و امواج خروشان دریا رو مشاهده نمودیم باد در حد المپیک بود مازیار رفت تا مانی بازی کنه چند دقیقه بعد برگشتن وگفت وسایلا کثیفه مامان نمبخوام البته کثیف نبودن رنگشون پریده بود کلا یکم وسواسیه
بستنی چوبی که میخواد بخوره میگه اول پوستشو در بیار
سیب زمینی سرخ کرده یکم برشته شه میگه پوست داره نمیخوام
میوه نمیخوره ولی اگه هم هوس کنه باید پوستشو بکنه
نمیدونم این بچه به کی رفته من که اینقدر وسواسی نیستم
فک کنم لوسش کردم
خلاصه کلی روحمان تازه شد البته گفته باشم صدف جمع نکردیم چون اصلا صدفی نیست
چند تا عکس خوشگل از مانی گرفتم ولی با موبایل
جای همه شما خالی بود
بعدش رفتیم پاساز جایی که مازیار اصلا حوصله نداره بعضی اوقات بشوخی میگه اگه میتونستم یه هواپیمای جنگی ور میداشتم همه پاسازارو بمباران میکردم
اگه خانم ها نرن بازار همه مغازه ها تعطیل میشه جاش کتابفروشی و روزنامه فروشی باز میشهنمیدونم واللا همه اقایون نظرشون در باره خرید همینه یا نه؟