مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

مسافر کوچولو مانی

ماجرای تخم مرغ یا به قول شمالیها مورغانه

1392/2/5 1:19
نویسنده : مامان فاطمه
328 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

اول اینکه اومدم یه سر زدم مانی بیدار شد رفتم بعد اینکه خوابید من خوابم نبرد دوباره اومدم از پنجره بیرون نگاه کردم باد میزنه وماه کامله خیلی خوشگله از بس زلزله اومده این چند وقت همش حس زلزله دارم مازیار یه برنامه رو گلکسی نصب کرده که هرجای ایران زلزله بیاد یه پیامک میده هر روز چند تا میاد ولی ریشترش پایینه.

بگذریم

ماجرای تخم مرغ اینه که مانی تخم مرغ دوست داره چه پخته چه نیمرو په با پلو چه با نون .

امشب که تخم مرغ هارو میذاشتم تو یخچال دیده گفت میخوام گفتم مامان جون خامه بزار فردا بهت میدم لج کرد وگفت یه دونه بده منم بهش دادم ولی گفتم مواظب باش نشکنه ،باهاش بازی کرد و بوسش کرد میگفت دوستت دارم امان از دست این بچه گفتم چرا بوسش میکنی کثیفه نکن میگه دوسش دارم

پناه بر خدا از دست این بچه

یهووووووووووووو صدای اس ام اس از گلکسی اومد مانی هم تخم مرغ به اون گرونی رو ول کردتعجباسترس ونازنین تخم مرغ افتاد از شانس بد من روی فرش نیوفتاد تا نشکنه افتاد و شکست وقت تمام

مانی به خودش اومد وفرار کرد انگار جرم بزرگی مرتکب شده گفت مامان دعوا نکنی هااا دل شکسته

منم تو دلم گفتم بچس دیگه گفتم اشکال نداره مامان چرا مواظب نبودی 

مانی هم دید از دعوا خبری نیست اومد جلو گفت مامان شکست؟

گفتم بله

گفت کار بد کردم؟

گفتم اره دیگه مامان جان

گفت اشتباه کردم بخش یعنی ببخشید

گفتم نازیییییییییییی پسرم 

بعد تو دلم گفتم این روان شناسام خوب میگن دعوا نکنید بچه خودش فهمید اشتباه کرد بدون اینکه دعواش کنیم 

رفت و به باباش هم اعتراف کرد که مرتکب کار بدی شده

توی این گرونی یه تخم مرغ از دست دادن واقعا فاجعه هست نمیدونم کی میخواست جوابگوی اون مرغ نازنینی میشد که این تخم مرغ بدنیا آوردهیول

البته اگه تا حالا زنده باشهنیشخند

اینم از ماجرای امشب

شب بخیر کوچولوووووووو البته تخم مرغ فدای سر پسرم خواستم اینطوری بگم بامزه بشه نگین چقدر خسیسه هااادلقک

بوس بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
5 اردیبهشت 92 11:13


چقدر بامزه می نویسی خانومی

هههه...

چه فاجعه ی عظیمی دیشب تو خونه ی شما رخ داده، واقعا سخته ... خدا بهتون صبر بده

خیلی باحال بود، نوشته بودی : دیده از دعوا خبری نیست و خودش اومده ...

بله بله، 100% فدای سرشون


ممنون گلی جان
مامان ملینا
5 اردیبهشت 92 11:21
سلام خسیس خانم
پس تخم مرغ رو شکوندی نمی دونی چقدر گرونه باید دعوا می کردی
جدای از شوخی دعوا بچه رو بدتر می کنه.مامان مانی به ما هم سر بزنید و گرنه


ممنونم عزیزم سر میزنم ولی نمیتونم بعضی اوقات نظر بزارم
مامان ماني جون
5 اردیبهشت 92 12:47
امان از دست اين جوجوها همش خرابكاري ميكنن ببوسش
م(خط خطی خوانا)
5 اردیبهشت 92 15:46
افرین به مادر روانشناس
مرمر(مامی کسرا)
5 اردیبهشت 92 18:00
وای اگه من بودم قهر میکردم میرفتم خونه بابام...آخه کی حوصله ی فرش تمیز کردنو داره ........


منئ کیلومترها از خونه بابام دورم من جنوبم بابام شمالن
معصومه
5 اردیبهشت 92 21:44
پس اوضاعی داشتی دیروز عزیزکم.. بعلههه عزیزم میدونم شما بامزه ای و حرفات برا بامزه شدنه..
مامان فنچــــــــــی
6 اردیبهشت 92 12:26
الهــــــــــــــــــی اشکال نداره .فدای سرش
مانی جون رو ببوس


ممنون
م خط خطی
6 اردیبهشت 92 20:51
عشق هرگز نمی میرد
6 اردیبهشت 92 21:48
ای جانم
حسین
9 اردیبهشت 92 0:42
خب ما مازنیها شهر به شهر لهجه های مختلف داریم
ما نمیگیم مورغانه!!! میگیم مرغانه!!!
Merghane.
گیلکی و طبری را پاس بدارید


بهم نزدیکن