ماجرای تخم مرغ یا به قول شمالیها مورغانه
سلام
اول اینکه اومدم یه سر زدم مانی بیدار شد رفتم بعد اینکه خوابید من خوابم نبرد دوباره اومدم از پنجره بیرون نگاه کردم باد میزنه وماه کامله خیلی خوشگله از بس زلزله اومده این چند وقت همش حس زلزله دارم مازیار یه برنامه رو گلکسی نصب کرده که هرجای ایران زلزله بیاد یه پیامک میده هر روز چند تا میاد ولی ریشترش پایینه.
بگذریم
ماجرای تخم مرغ اینه که مانی تخم مرغ دوست داره چه پخته چه نیمرو په با پلو چه با نون .
امشب که تخم مرغ هارو میذاشتم تو یخچال دیده گفت میخوام گفتم مامان جون خامه بزار فردا بهت میدم لج کرد وگفت یه دونه بده منم بهش دادم ولی گفتم مواظب باش نشکنه ،باهاش بازی کرد و بوسش کرد میگفت دوستت دارم امان از دست این بچه گفتم چرا بوسش میکنی کثیفه نکن میگه دوسش دارم
پناه بر خدا از دست این بچه
یهووووووووووووو صدای اس ام اس از گلکسی اومد مانی هم تخم مرغ به اون گرونی رو ول کرد ونازنین تخم مرغ افتاد از شانس بد من روی فرش نیوفتاد تا نشکنه افتاد و شکست
مانی به خودش اومد وفرار کرد انگار جرم بزرگی مرتکب شده گفت مامان دعوا نکنی هااا
منم تو دلم گفتم بچس دیگه گفتم اشکال نداره مامان چرا مواظب نبودی
مانی هم دید از دعوا خبری نیست اومد جلو گفت مامان شکست؟
گفتم بله
گفت کار بد کردم؟
گفتم اره دیگه مامان جان
گفت اشتباه کردم بخش یعنی ببخشید
گفتم نازیییییییییییی پسرم
بعد تو دلم گفتم این روان شناسام خوب میگن دعوا نکنید بچه خودش فهمید اشتباه کرد بدون اینکه دعواش کنیم
رفت و به باباش هم اعتراف کرد که مرتکب کار بدی شده
توی این گرونی یه تخم مرغ از دست دادن واقعا فاجعه هست نمیدونم کی میخواست جوابگوی اون مرغ نازنینی میشد که این تخم مرغ بدنیا آورده
البته اگه تا حالا زنده باشه
اینم از ماجرای امشب
شب بخیر کوچولوووووووو البته تخم مرغ فدای سر پسرم خواستم اینطوری بگم بامزه بشه نگین چقدر خسیسه هااا
بوس بوس