وقتی نمیخایی بخوابی
سلام
صبحها که از خواب پا میشی دیگه نمیزاری من بخوابم هی صدام میکنی ومیگی بیدار شو هر چقدر بهت میگم بزار بخوابم یه بهانه پیدا میکنی که بیدارم کنی اول میگی مامان بیدار شو بعدمیبینی که نمیشم بعدش تا یه خورده تکون میخورم میگی مامان بیدارشدی مامان بیدارشدی باز یه ترفند دیگه که مجبور میشم بیدار شم اینه که میگی مامان جیش دارم اخ اخ داره میریزهکه مجبور میشم بیدار شم
بعداظهر که نمیخایی بخوابی میگی مامان واسم کتاب بخون بعدش میبینی که چشام کم کم میبندم بغلم میکنی میگی مامان دوستت دارم که من بخندم وبیدار شم مسخره بازی در میاری
خلاصه بعضی اوقات هم کارای بد میکنی و عصبانی میشم از دستت ودعوات میکنم میگی" مامان دعوام نکن"
بهت میگم تو عسلی وتوشیرینی میگه نه من عسل نیستم من شیرین نیستم من مانیم
وقتی میریم پارک بغل خونه میری واسه خودت بازی میکنی وسنگای کوچیک پرت میکنی شیطونی میکنی اخه الان دیگه بچه ها زیاد نمیان نمیدونم چرا شاید یه کم هوا سرد شده باشه بعضی اوقات هم صبحها میریم که آفتاب داره هوا خوبه.
امروز دوستم زهرا با همکاراش از تهران اومده قشم ولی هنوز خونه ما نیومده سرش گرمه با خرید کردن
مامانی دوست دارم خیلی زیادددددد هر روز حرف زدنت بهتر میشه ادم احساس میکنه که بزرگ میشی