مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

مسافر کوچولو مانی

مانی گداشتم مهد

1392/6/24 10:27
نویسنده : مامان فاطمه
289 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

مانی گذاشتم مهد اومدم خونه دلم پیششه بچم الان حتما دنبالم میگرده شاید گریه کنه البته چند روز باهاش رفتم ولی دیگه از امروز گفتم تنها بمونه.  مهد که بود میومد دنبالم میگفت بیا مامان اشکال نداره بیا اخه بهش گفتم خانم مربی نمیزاره مامانا بیان

 

 

 

 

 

یعنی الان چیکا میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ناراحتگریهگریه

 

 

 

ادامه نوشت:ساعت 9 اومدم خونه 9/5 تماس گرفتن گفتن مانی اومده بیرون نشسته میگه من مامان میخوام کلاس هم نمیره بشینه  گفتم اگه گریه نمیکنه باشه من دیر تر میام دنبالش به هر حال باید عادت کنه بدون من مهد بمونهگریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

سیمرغ
24 شهریور 92 10:11
عزیزم قربون اون دل نگرانت برم من
ولی الانا مانی خوشحال و شاد داره با دوستاش بازی می کنه.
باور کن از یه سنی به بعد بچه ها باید از همسن و سالاشون انرژی بگیرند. این لازمه بزرگ شدنشونه

دیروزم اداره ما جشن دانش آموزی بود و از سر و کول اداره بچه بالا می رفت.
خیلی خوب بود و فکر کنم بهشون خیلی خوش گذشته باشه. علی الخصوص که علاوه بر برنامه های شاد، گریم صورت، عکاسی و خوراکی ها، بعد ازظهر بچه ها به خرگوش بازی و شنای در حوضهای اداره گذشت.


تا عادت کنه طول میکشه
امیرمهدی و عمی
24 شهریور 92 15:59
سلام مامانی خوب هستید؟ خبری ازتون نیست؟ همش به فکرتون بودم . مبارگ باشه انشاله که به زودی زود عادت میکنه درسته اولش هم برا اون هم برا شما سخته ولی یواش یواش عادت میکنه همینکه بدوته دیگه خبری از شما نیست میره پیش دوستاش. راستی بلاخره کدوم مهد کودک گذاشتینش؟
سیمرغ
24 شهریور 92 17:49
فاطمه جان، دیگه یواش یواش وقت رفتنم رسیده. تو و مانی قشنگتو به خدا می سپارم و ازت التماس دعای خیر دارم.
انشاءالله در جوار حرم الهی و پیغمبر دعاگوتون هستم اگه قابل باشم.
حلالم کن خواهر اگه خدای نکرده حرفی چیزی ازم دیدی و نپسندیدی.
می بوسمت


التماس دعا خواهر جز خوبی ندیدم
امیرمهدی و عمی
25 شهریور 92 12:11
سلام ممنون که فقط پاسخ نظر منو جواب ندادید


اه عزیزم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
26 شهریور 92 14:22


عجب دل ِ دربایی داری مامانی.


خودمم اینجوری بود قیافم