مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

مسافر کوچولو مانی

محرّم ونذری

سلام امروز پنجم محرّمه ،یادش بخیر بچه كه بودم مامانم شب تاسوعا غذای نذری میپخت همه فامیل جمع میشدن بعداز پخش غذا وخوردن میرفتیم هیأت با دختر خاله ها دختر دایی ها بعد شب عاشورا خونه خاله ام خلاصه كلی خاطره،توی شهر ما همه هیأت های هر محله ای یه مسیر خاص داشتن ،مردم هم اطراف وا میستادن نگاه میكردن وهمراهشون میشدن،البته خدا مامان وبابام نگه داره هنوز هم نذری میپزن ولی من نمیتونم برم ،راهم خیلی دوره ،خیلی دوست داشتم اونجا باشم   از صبح مادر مشغول میشه وبوی غذا خونه رو میگیره بوی خاص خودشو داره قابلمه های بزرگ پلو و خورشت ،آلو قیصی و فسنجان حالا كه چند سال من نرفتم سعی میكنم آش رشته درست كنم بین همسایه ها پخش...
13 آذر 1391

تاسوعا

درود به همه دوستان محرم امسال هم اومد ورفت چقدر زود یه سال میاد و میره انگار همین دیروز بود كه با خاله فرح روز عاشورا بیرون رفتیم. امسال بیشتر از طریق تلوزیون مراسم نگاه میكردم چون بیشتر شهرهارو نشون میدادن مخصوصا شبكه باران كه شهر های استان هم نشون داد،اونجا بارون بوده وهواسرد یه حال و هوای دیگه داره   امسال فقط خودمون بودیم شب تاسوعا  آش رشته یختم بین همسایه ها پخش كردم خدا رو شكر كه امسال هم آش درست كردم گرچه اگه پیش خانواد بودم خیلی بهتر بود چون مراسم شهر خودمو بیشتر دوست دارم شب عاشورا مانی بردیم بیرون ،با یكی از بچه های همكار باباش كلی بازی كرد یه".  سك سك" هم براش خریدم كه تا اومدن خونه دستش بود آخ...
13 آذر 1391

دندان نیش+یه چیز عجیب

درود     امروز هوا خیلی خوبه مثل بهار، حال وهوای بهاری به ادم نشاط وشادی میده مانی یه دندون نیشش تازه در اومده حالا دیگه وقتی میخنده دندونای جلوش كامل شده اما هنوز دو تا از دندونای شیری در نیومده میگن بچه كه دندوناش دیر در بیاد بهتره البته تا سه سالگی چون بعضی از بچه ها زیر یك سال دندوناشون یهو در میاد ولی خیلی اذیت میشن خدارو شكر دندونای مانی اذیتش نكرده     دیروز موقع غروب نم نم بارون میومد با مانی رفتیم یه دوری بزنیم هوا یه كم سرد شده بود یعنی لازم بود كه لباس آستین بلند تنش كنم البته با باب اسفنجی،بابای مانی هم سر كار بود،وقتی اومدیم خونه مانی انگار انرزژیش بیشتر شده بود كلی بالا وپایین پرید ومیگ...
13 آذر 1391

ياد در ياد

سلام سلام يه شعر دارم واستون ياد در ياد نميدانم كجا چشم در چشم نميدانم چرا؟      تودر آنسوي شقايق     ومن اين سو تنها پل يادت در تب خاطره ام آتش شد                     ومن از باغ جدا بي جهت نيست كه من در پي راز جدايي هستم در پي يك سبداز سيب كه يك دانه آن نيم خورده بجا مانده سوا شب عيد است عجب كوه غمي دارم من سفره عيد من اين بود: غم  واندوه وطلب و ياد تو ،كه بر آيينه ام بود سيب هم بود نگفتم آري اين همان نيمه سيبي است ...
13 آذر 1391

اشنایی

درودبه همه دوستان چندوقتی میشد كه تو وبلگای مختلف میرفتم و می گشتم تا اینكه تصمیم گرفتم یه وبلاگ درست كنم از انجایی كه پسر شیطون من نمیزاره بایدایشون بخابن تا من بتونم بیام. خوب  ما یه خانواده 3 نفره هستیم ،من و بابای مانی و مانی، شمالی هستیم ولی ساكن جزیره قشم،مانی 10/8/89در رشت بدنیا اومده . ازبچگی حركات ورفتارای مانی و تودفتر خاطرات مینویسم ،حالا هم اینجا مینویسم تا بزرگ شد شایدبخونه،شاید هم ماپیر شدیم بخونیم كیف كنیم. دیروز جای شما خالی رفتیم پارك زیتون،البته زیتونی نیست نمیدنم چرا اسمشو گذاشتن زیتون،به هر حال رفتیم مانی با چند نی نی بازی كردوكلی خوش گذروند حتی نزدیك بود گم بشه ،پارك نزدیك دریاست خی...
12 آذر 1391