مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

مسافر کوچولو مانی

این چند روز

سلام هنوز اسبابکشی نکردیم چون مستاجرمون دیر خونه پیدا کرده و ماهم دیگه اذیتش نکردیم گفتیم 15 روز بمونیم گرچه برای من خیلی سخت میشه نزدیک عید ه ومن هیچ کاری نکردم چقدر خوب میشد همه آدما وظیفه شناس میبودن آخه از 2 ماه پیش بهش گفتیم بازم این کار کرد همه برنامه های منو بهم ریخت  سفره عیدم هنوز آماده نکردم نمیدونم چجوری توی 5روز با مانی به همه کارام برسم فقط تونستم تنگ ماهی رو درست کنم بقیه وسایلام هم توی کارتون گذاشتم.نمیتونم درشون بیارم    دیروز آخرین جلسه کلاس سنتور قبل عید و رفتم. امروز هم باید برم دندانپزشکی سخترین کار ممکن وای از دندونپزشکی میترسم خدایا ای کاش هر وقت دندونی خراب میشد دوباره یه دونه دیگه جاش در ...
13 اسفند 1391

شعر

سلام دیروز مانی شعر معروف بچه ها یعنی یه توپ دارم قلقلی رو با کمک مامان یاد گرفته میخونه   گوبه =گربه میگه میو میو میگه اتاق کفیف کردم چون اسبابازیاشو ریخته  لوازم ارایشم برداشته به همه جا مالیده به باباش میگه من کردم باباش میپرسه وایی گفتی ببخشید با قاطعیت میگه نه انبول=زنبور بستنی=بستنی کیک   کوکون=سک سک ایر=شیر شعر ده بیست سه پونزده هزار وشصت وشوننزده  لاک پشت اینجا=لاکپشت نینجا                       ...
8 اسفند 1391

حرفای بامزه

سلام چند روزی سرم شلوغه ،دیروز با مانی در حال بازی بودم کلی خندید دستاشو گذاشت دور گردنم یهو همونطور ثابت به چشمام با حالت تعجب نگاه کرد گفتم چیه مامان چی شده با تعجب گفت مامان تو چشمت مانیه بعد اون یکی چشممو نگاه کرد گفت تو دوتا چشات مانیه کلی  خندیدم گفتم تو چشمای تو هم مامانه بچه خودشو توی چشمام دیده بود تعجب کرد خودمم هم خیلی تعجب کردم که چقدر دقتتش زیاده ماشا...  دیروز هم رفتیم کنسرت استاد شهرام ناطری که مانی همش خواب بوده دیگه بعداظهرا نمیخوابه همش میشینه سی دی باب اسفنجی نگاه میکنه دیگه حالم از باب اسفنجی بهم خورده هوا واقعا حال و هوای بهاره خیلی خوبه ...
6 اسفند 1391

0000

سلام زهرا هم اومدو رفت کلی خرید کرد وگفت قیمت اینجا خیلی با تهران فرق داره مانی هم کلی با هاش بازی کرد وموقع رفتنش بغض کرداینجا خیلی شلوغ شده کلی مسافر اومده دیشب نشستیم تا ساعت 2صبح با هم حرف زدیم از قدیما گفتیم از زمان دانشجویی از بچه های دانشگاه از گرفتاریهامون تو زندگی الان خلاصه کلی خوش گدشت ولی کم موند  هیچ چیز دوست قدیمی نمیشه زهرا خیلی با معرفته دوست خیلی خوبیه کم کم خونه تکونی رو هم شروع کردم میخوام وسایلارو زودتر جمع کنم خیالم راحت باشه آقای شهریار ناظری اومده اینجا از طرف آموزشگاه موزیک که میرم تل کردن گفتن اگه بخواین بریم بلیطشو رزو میکنن شاید رفتیم نمیدونم دقیقا اخه مانی ممکنه طاقت نیاره اذیت کنه  دی...
3 اسفند 1391

وقتی نمیخایی بخوابی

سلام صبحها که از خواب پا میشی دیگه نمیزاری من بخوابم هی صدام میکنی ومیگی بیدار شو هر چقدر بهت میگم بزار بخوابم یه بهانه پیدا میکنی که بیدارم کنی اول میگی مامان بیدار شو بعد میبینی که نمیشم بعدش تا یه خورده تکون میخورم میگی مامان بیدارشدی مامان بیدارشدی باز یه ترفند دیگه که مجبور میشم بیدار شم اینه که میگی مامان جیش دارم اخ اخ داره میریزه که مجبور میشم بیدار شم   بعداظهر که نمیخایی بخوابی میگی مامان واسم کتاب بخون بعدش میبینی که چشام کم کم میبندم بغلم میکنی میگی مامان دوستت دارم که من بخندم وبیدار شم مسخره بازی در میاری خلاصه بعضی اوقات هم کارای بد میکنی و عصبانی میشم از دستت ودعوات میکنم میگی" مامان دعوام نکن" بهت ...
1 اسفند 1391

0000

سلام چند روز پیش مانی بهانه گرفت بره خونه مامان بزرگ و بابابزرگ ولی نمیشد رفت بهش گفتم مامان جون راه دوره نمیشه بچم راضی شد وگفت" راه دوره راه دوره"بعدش تل کردم به بابابزرگش عکس بابابزرگش اوفتاد رو گوشی گفت "بابابزرگ ایبیل داره"گفتم چی فهمیدم میگه بابابزرگ سیبل داره  چندروز پیش خواستیم بریم بیرون سوار ماشین که شدیم آقای راننده هم سیبیل داشت بهش گفت بابابزرگ سیبیل داره راننده هم وقتی واسش ترجمه کردم که مانی چی میگه کلی خندیدو تا مقصد کلی باهاش حرف زد                        موقع خواب میاد بغلم میکنه میگه" عقشم مامان جونم" خلاصه کلی دلبری میکنه   امروز رفتیم بیرون ...
29 بهمن 1391

00000

    مانی سنجد وسوار کرده ببرتش پارک       سلام گلی جان چندروز دیگه باید وسایل خونه رو جمع کنم وشروع به اسباب کشی کنم از اونجایی که امسال مامان بزرگ وبابابزرگ و دایی رضا میان خونه ما وعید اینجا هستیم باید برای خرید عید وسفره هفت سین هم اماده شم عاشق سبزه گداشتتنم خوب اسباب کشی هم نزدیک عیده یه خونه تکونی هم میشه مامانی اینجا نزدیک ما یه پارک کودک هستش که میبرمت توی پارک با یاسین اشنا شدی خیلی دوست داری باهاش بازی کنی ازتون عکس گرفتم ولی توی موبایله  بابا میگه برنامه میخواد تا از حافظش بتونه عکسارو تو کام بزاره نمیدونم حالا چیکار میکنه اگه تونستم عکسشو میزارم خاله فرشته و بچه ها...
25 بهمن 1391

مسابقه

    چرا وبلاگمو دوست دارم   سلام به دوست جونیای عزیز مخصوصا معصومه جون که منولایق دونست تا از دوستاش باشم جونم براتون بگه که من شمالی هستم ولی ساکن قشم چون اینجا تقریبا هیچ فامیل درجه یک ندارم تنها بودم از اونجایی که شوهرم اهل کتاب و مقاله خوندنه کام مارو به اینت مجهز کرد و یه وب واسه خودش درست کرد و منم  شدم تایپستش خیلی بهم اصرار کرد تا یه وب واسه خودم درست کنم اوایل تو سایتای مختلف میرفتم تا اینکه با وبلاگای مامانا اشنا شدم گفتم جلل خالق چه چیزا بعد از یه مدتی تصمیم گرفتم وب درست کنم با همکاری شوهرم توی میهن بلاگ  واسه خودم و پسرم وب درست کنم ولی از وبلاگم راضی نبودم چون عکسارو نمی...
21 بهمن 1391

غافلگيري

سلام بچه ها بعضي اوقات حرفايي ميزنن كه ادم بزرگارو غافلگير ميكنن مثلا ديروز ماني رو بردم حمام بعد از اينكه لباساشو تنش كردم بهم گفت:"مامان نرسي كه منو شستي"،من تعجب كردم فك كردم اشتباه فهميدم بهش گفتم چي ميگي مامان دوباره حرفشو تكرار كردخيلي خوشم آمد خوشحال شدم همين حرفو وقتي ميبرمش دستشويي باز زدو گفت :"نرسي مامان كه منو شستي"خيلي باحال بود واسه همين هزار تا بوس واسه پسر خوشگل نانازيم هر وقت يه چيزي ميخوره ميگه" دستم بشورم كفيفه "ولي خيلي حساسه اگه يه لكه كوچولو رو ميوه باشه اخماش تو هم ميره ميگه پوست داره حتما بايد كاملا بدون لك وخوشگل باشه بعضي اوقات فك ميكنم اين اخلاقش به كي رفته امروز صبح سي دي ورزش گذ...
19 بهمن 1391