مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

مسافر کوچولو مانی

جلسه بابا

سلام گلي مامان امروز از طرف شركت بابا  يه جلسه مشاوره گذاشتن كه شما هم همراه با با رفتي البته خواب بودي كه بابا اومد موقع رفتن به جلسه بيدار شدي و گريه كردي وبابا گفت اشكال نداره لباس بپوش بيا خلاصه رفتي توي جلسه گلاب به روي همه به بابا گفتي جيش داري كه بابا براي اولين بار شمارو به توالت برد تو جلسه بابا بهت كيك مي داد كه مورد تشويق آقاي مشاوري كه صحبت ميكرد قرار گرفت بهش گفت آفرين به اين پدركه به بچه ميرسه ديگه نميدونست كه......   الان هم با بابا باب اسفنجي نگاه ميكني كه كار هر روزته ...
7 دی 1391

قصه بگو .. بازم بگو باب اسفنجیک-ياد زلزله بم

سلام پسر گلی مامان چند وقتی هست که موقع خواب برات قصه میگم تا راحتر بخوابی چند شب پيش گفتم ماماني ميخواي قصه باب اسفنجي رو برات بگم شما هم كه عاشق با هستي گفتي اره ماماني،منم شروع كردم يكي از كارتونهاي باب اسفنجي رو كه پاتريك واختاپوس هم توشبودند برات تعريف كردم بعد از اينكه قصه تمام شد قصه منو تكرار كردي وگفتي ماني بلد نيس مامان باب اسفنجيك بگهدوباره يه قصه ديگه ازباب گفتم البته سعي ميكنم قصه ها آموزنده هم باشه   خلاصه قصه كه تموم ميشد هي ميگفتي دوباره ،منم كه خميازه ديگه اجازه قصه گفتن نميداد گفتم بقيه بمونه فردا شب كه خدا رو شكر قبول ميكردي و ميگفتي" پشت" يعني پشتتو بمالم بعد ميگفتي "بتل" كه...
6 دی 1391

یلدای بدون هندوانه

سلام گل پسر مامان امسال شب یلدا رفتیم خرید که اجیل و تنقلات خریدیم ولی هر چقدر گشتیم هندوانه پیدا نکردیم یا هندوانه های کوچیک که خوب نبودند چون اینجا جزیره هست این چیزا پیش میاد دیگه ،مثل عید نوروز که نون قحطی میاد ما که نمیدونستیم هندوانه هم همین طور میشه آقای میوه فروش میگفت خانم چرا دیر اومدی  اون شب هم شما خیلی بازی کردی توی پارک وقتی اومدی خونه زود خوابیدی پسر گلم،به هر حال یلدای بی هندوانه هم واسه خودش خاطره ای هست   ...
2 دی 1391

امداد مامانی!!!!-خیس نیس!!

سلام ديروز عمو مصطفي دوست بابا همرا دخترش اومدن دنبال شما رفتين پارك زيتون يا به قول خودت "پارك ايتون"كلي بهت خوش گذشت وقتي اومدي خونه برام تعريف كردي چي شده ميگفتي "ني ني اوشتاد" يعني ني ني افتاد يه چيزايي هم گفتي كه نفهميدم فقط ميگفتم اها اها اينطوري شد شما هم سرت تكون ميدادي ميگفتي اره.   امروز صبح هم هوس آب بازي كردي رفتي حمام.  طبق معمول كه يه چيز كوچولو تو دستت ميگيري اين بار يك قطعه از خونه سازي ات بردي حمام تا بازي كني .  بعد حمام لباس كه تنت كردم دويدي و افتادي پا نشدي  هي صدام كردي گفتي "مامان ماني اوشتاد"از اون گريه هاي الكي هم كردي ولي بهت گفتم پسرم خودت بلند شو ديد...
29 آذر 1391

قبل از شب يلدا

                      سلام   شب يلدا نميدونم ميريم مهموني يا نه چون قراره بريم شايد مهمون بياد واسمون   به هر حال شب يلداي همه ني ني ها مبارك باشه اگه ميتونيد بريد پيش مامان بزرگ بابابزرگ فال بگيريد هندوانه بخوريد وخوش باشيد   ...
28 آذر 1391

بازي ونقاشي

  سلام مانی جون من، ٥شنبه رفتیم ستاره یه دوری زدیم بعدش مهسا جون مامان مهدیس  رو دیدیم قرار گذاشتیم بریم پارک زیتون،یه کم خرید کردیم ورفتیم خونه مهسا جون تماس گرفت البته من نشنیدم بعد اقا مصطفی بابای مهدیس به بابا زنگ زدو بالا خره رفتیم پارک ،به شما خیلی خوش گذشت همیشه دنبال مهدیس بودی میگفتی نی نی، نی نی ام بیا میرفتی رو سرسره میشستی تا بیاد با هم سر بخورید،ما مامانها هم نشستیم کلی با هم حرف زدیم وخندیدیم.     ساعت ١ شب بود که اومدیم خونه.       راستش دلم میخواد یه سر برم شمال دلم برای هوای سرد تنگ شده الان که با خاله فرشته صحبت میکردم میگفت هوا ...
25 آذر 1391

پارك

سلام            ديروز غروب ماني بردم پارك كنار خونه، اولش كسي نبود خواستم برگردم چون راستش ترسيده بودم بعد ديدم كم كم بچه ها ميان منم موندمو ماني رفت چند تا سر سره حسابي بازي كرد البته تنهايي بهش كيف نميده همين كه پارك رو خالي ديد گفت:" ني ني نيست....."اما توي همون چند نفري كه اومده بودن يكي از دوستاش بنام ياسين اومدو كلي با هم بازي كردند منم خوشحال شدم چون اينجا كه زندگي ميكنيم هيچكدوم از خوانواده من و هسرم نيستن و ما تنهاييم فقط با دوستانمون در اتباطيم شما هم حتما ميدونيد كه ارتباط با خانواده يه لذت ديگه اي داره به هر حال...  &nbs...
23 آذر 1391

یه شب مهمانی

سلام ٥شنبه مهمان داشتیم دوست بابا با خانوادش اومدن خونه ما ،یه دختر گوچولو داشتن که اسمش مهدیس بود از بعداظهر بهت گفتم مامانی نینی میخواد بیاد خونمون با هات بازی کنه گفتی:نی نی نه نی نی برو،ولی وقتی اومدن کلی باهاش بازی کردی خوش گذروندی البته یه یک نی نی رو اذیت کردی چون هرچی از اسباب بازیهاتو بر میداشت میگفتی "مال مانیه"ازش میگرفتی ولی یه مدت که گذشت با هم خوب دوست شدید.  کلی بدو بدو کردید تا اونجا که دیگه صدای ما بابا مامانا بهم نمیرسید هر چند وقت یه نگاهی بهتون میکردم که یواشتر بازی کنید بعضی اوقات هم میرفتید تو اتاق رو تخت بالا وپایین میپریدیدبه هر حال کلی خوش گذشت موقع رفتن مهمانها یک گریه ای کردی که شما ر...
18 آذر 1391

يه روز بزرگتر

سلام به همه مامانا و بچه هاي ناز نازي هواي بيشتر شهرها الان ديگه سرد شده و بخاريهاي خونه روشن،اما هنوز سرما به اينجا نيومده و هواي اينجا بهاريه.پس دوستاني كه در آب وهواي سرد زندگي ميكنيد لطفا جاي مارو هم خالي كنيد يه روز صبح ماني خوشگل مامان بهم گفت مامان ميخام آ ب بازي كنم ،منم وان حمامشو اماده كردم واسبابازيهاشو تو ش گذاشتم ماني جون ماماني هم رفت وكلي خوش گذروند منم تونستم به كارام برسم اينم اقاي مو طلايي ليف ماني جون اين كارا شايد خيلي كوچيك باشه ولي همين كاراي بچه هاست كه نشون ميده دارن بزرگ ميشن و همين بزرگ شدنشونه كه به مامان باباها لذت ميده ماني 15 روز بعد از اينكه از 2سالگيش گذشت توالت رفتن ياد گرفته و...
15 آذر 1391