مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

مسافر کوچولو مانی

این چند روز

سلام وعلیکم جمیعا این چند روز که گدشت اینترنت خونه تموم شدو من نمیتونستم بیام فقط با گلکسی مازیار میومدم با هزار مکافات نطرات میدیدم ومیرفتم تا امروز که دوباره شارز کردش توی این جند روز سالگرد ازدواجمون بود که گذشت یعنی 31 فروردین . کارای بامزه ای هم انجام دادی وحرفای بامزه گفتی ولی الان چیزی یادم نیست ،هر روز چند بار آب وعسل میخوری میگی چایی میخام دیگه بعضی اوقات اعصابم خورد میشه از بس میگی عین این آدمای سیگاری که چایی میخورن  هی میگی چای میخوام ... از صبح ساعت 7/5 پامیشی صدام میکنی تا بیدار شم بعد میگی ااا مامان بیدارت کردم ؟ بیدار شو چای میخوام بعد مگی جیش دارم شلوارتو در میاری ومیدوی طرف دستشویی بهت یاد دادم خودتو بشوری ولی...
3 ارديبهشت 1392

بابا که پول نداشت

سلام اول بگم که الان شما روی پای من نشستی و من با یه دست تایپ میکنم دیروز صبح هوا خوب بود با مانی صبح رفتم خونه خاله فرح ،کسری نوه خاله هم بود نشستید با هم مرد عنکبوتی دیدید من و خاله هم صحبت میکردیم 2 ساعتی موندیم برگشتیم بعد اظهر هم موقعی که مازیار اومد رفتیم بیرون واسه مانی یه بن بن بن(فتحه و کسره و ضمه رو خودتون بزارین)با یه اسبابازی واسه هوش مانی خریدیم ولی مانی لج کرد گفت پفک میخام چون صبح واسش گرفتم بهش گفتم نمیشه خیلی اسرار وگریه که کفتم اگه بخای اسبابازیهاتو میدم به نی نی  واست بگیرم میگفت نه، یه کم ساکت میشد دوباره شروع میکرد بعد بهش گفتم مانی پول بابا تموم شده دیگه نمیتونه بگیره که بعدش شروع کرد مثلا به من پول د...
23 فروردين 1392

مهربونم

سلام دیروز وقت دندونپزشکی داشتم وقتی اومدم خونه خیلی درد داشتم با اینکه مسکن خوردم اروم وقرار نداشتم تا وقتی که یخ گداشتم ویه کم آروم شدم وقتی درد داشتم نمیتونستم حرف بزنم دکتر هم گفت حرف نزن تا دو ساعت ولی مانی میگفت مامان حرف بزن بهش میگفتم نمیتونم دندونم اوف شده میگفت" خوب میشی مامان  خوب میشی "میومد بغلم میکرد ونازم میکرد رفتم دراز کشیدم  تا استراحت کنم دیدم مانی هم اومدم کنارم دراز کشید هی دستمو ماچ کرد و بغلم کرد وکلی صورتمو بوسید وخلاصه بغلم کرد و میگفت مامان دوستت دارم ومیخندید نمیدون ی چه حالی کردم از این حرکاتش دردمو فراموش کردم(البته همیشه این کارا رو میکنه ولی دیروز بیشتر کرد) بعد نیم ساعت گفت مامان خوب شدی؟ گفتم ...
21 فروردين 1392

سفر نامه نوروز 92

سلام نوروز امسال هم کم کم به آخرش میرسه فردا 13 بدره و دیروز مامان اینا رفتن کرمان خونه دایی فرزاد . جاده کرمان دوطرفه بود و 9 ساعت طول کشید تا رسیدن خیلی بهم گفتن که باهاشون بریم و سیزده با هم باشیم اما نرفتم حس مسافرت نداشتم میخوام وقتی هوا گرم شد برم. مازیار خیلی بهشون گفت نرید بمونید  ولی مامانم میخواست به دایی هم یه سر بزنه چون اونم  مریض بد حال داشت و بیمارستان باید میرفت بعد 5-6 روز برگشت کرمان ،  تنها بود خانومش رفته تهران پیش خانوادش.   به هر حال رفتن و ما امسال سیزده تنها شدیم                                     &n...
12 فروردين 1392

عید 92

سلام گلی  سلام این اولین پست تو سال جدیده خدارو شکر عید هم اومد الان مامان بزرگ وبابا بزرگ و دایی رضا خونه ما هستند این چند روز رفتیم بیرون و حسابی تموم قشم رو گشتیم توی قشم یه غار نمکی هستش که خیلی دوره رفتیم تا نصفه های راه یه کم پشیمون شدیم ولی وقتی رسیدیم واقعا دیدنی بود  پسر خوشگل مامان این روزا حسابی بازی میکنی وخوشحالی چون خونمون شلوغه وتو هم سرت گرمه بیشتر توپ بازی  وهمش یکی باید باهات بازی کنه بیرون هم که میری تو ماشین بچه خوبی هستی و اصلا اذیت نمیکنی  البته الان یه کم سرما خوردی چون بابابزرگ سرما خورد بعدش مامان بزرگ بعد دایی وبعد  من والان تو دماغت گرفته بهت دارو دادم خودمم گلوم میسوزه اما...
9 فروردين 1392

بالا خره خونه جدید

سلام جند روز اومدم خونه جدید کلی کار ریخته سرم دست تنها هم هستم از اینکه سر زدید ممنون راستی مامان کسرا حون من اومدم جوابتو بدم ولی کد امنیتی نداره اگه تو گوگل سرچ کنی تهیه سبزه عید میتونی یاد بگیری ولی الان واسه عدس خیلی دیره شاید گندم جونه بزنه سر سفره عید ولی تاسیزده بدر سبز  میشه اگه نیومدم عید همه مبارک  با آرزوی سالی خوش برای همه پدر ومادرا وبچه ها ...
27 اسفند 1391

00000

سلام چند روز دیگه اگه خدا بخواد میریم خونمون  امشب خیلی سرد ه باد میزنه و اسکله تعطیله رفتیم پارک الان اومدیم خونه  وقتی غذا میخوری دهانتو نشون میدی میگی غذا رفت اون تو رفت اون تو دیدی مامان دیگه احتمالا تا جابجا بشیم نمیتونم پستی بزارم مامان اینا هم 28 احتمال زیاد حرکت میکنن  تو هم الان روی تخت دراز کشیدی میگی پلنگ اورتی میخوام جوجه خشمگینی میخوام مامان.برم به شام برسم کوکوی سبزی درست کردم که هر دوتامون خیلی دوست داریم             دوستت دارم عزیزم هر وقت میخوابی تا موقع بیدار شدنت دلم واست تنگ میشه دستای کوچولوتو میگرم به صورت معصومت نگاه میکنم خدا رو هزار بار شکر به خاطر داش...
19 اسفند 1391

بدون عنوان

  سلام اینم یکی از جاهایی که میخوام توش سبزه بزارم  از دست مانی اگه بدستش برسه سه سوته داغونش میکنه دیگه از بیکاری و پر کاریه خواهر جان     فردا میخوام  عدس خیس کنم واسه سبزه   چقدر خوبه یه حس خوبی داره عید   ...
14 اسفند 1391