مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

مسافر کوچولو مانی

00

سلام امروز طبق معمول مانی رو بردم مهد و خودمم رفتم مدرسه اسم مربی مانی خاله فاطمه هستش دوستای مانی هم مریم وبهراد. بهراد که خیلی شیطونه وهمه رو میزنه مانی هم که بچه مظلوم از خودش دفاع هم نمیکنه بچم بهش میگم تو هم بزنش مامان میگه نه مامان اون بچه ی بدیه                                                               الان هم که منیویسم نمیزاره به همه چیز دست میزنه کلی شعر یاد گرفته             ...
20 بهمن 1392

مااااااااااومدیمممممممممممممممممم

سلامممممممممممممممم به همه دوستای گلم واقعا دلم تنگیده بود براتون تازه چند لحطه هستش که که کاممون درست شده اولین کاری که کردم اومدم اینجا چند وقت پیش رعد وبرق زد وکام نازنین مارو داغون کرد امروز هم نزدیک 650 هزار تومن نازنین خرجش کردیم  تا درست شد بگذریم الان میام تا اونجایی که بتونم  سر میزنم به شما گلاااااااااااااا مانی جونم هم خوبه یکم سرما خورده خوابه ...
15 بهمن 1392

فقط عککس

      دوچرخه تولد مانیییییییی البته اول ماشین خریدیم گفت نمیخام پسش دادیم دوچرخه خریدیم بعد گفت ماشین میخوام ولی باباش دیگه نخرید بقیه عکساااا ادامه مطلب ...
17 آبان 1392

پسرم تولدت مبارک

سلام مانی عزیزم تولدت مبارک این چند روز مریض بودی دیشب هم اینت راه نمیداد بیام عزیز مامان تولدت مبارک باشه ایشا.. همیشه سالم باشی امروز صبح ساعت یازده وده دقیقه به دنیا اومدی البته قرار بود 8ام بدنیا بیایی ولی خانم دکتر رفت مسافرت و 11 آبان گفت بیا بیمارستان که شما 10 اومدی خانم دکتر صبحش تازه از مسافرت رسیده  واز بیمارستان تماس گرفتن که بیا روزای اول که خیلی سخت بود به هر حال گذشت تو بهترین اتفاق زندگیم هستی گلم همیشه دوستت دارم عزیزم دیشب هم رفتیم واسه تولدت دوچرخه گرفتیم   ...
10 آبان 1392

000

سلام   مانی میره مهد ولی ااز غذای اونجا خوشش نمیاد ولب نیزنه مجبورم از فردا خودم ناهار درست کنم واسش وقتی از مهد میاد میگم بره دستاش بشوره صندلیش میبره که قدش برسه ودستاشو میشوره بعدش میگه مامان میکموکاش رفتن؟منظورش میکروبه وقتی هم میخواد بگه مواظب میگه موابظ   یکم هوای مسافرت کردم یا دلم میخواد از خانوادم یکی بیاد اینور تو مدرسه هم چند تا از مادرا اومده بودن آخه جمع اعداد دو رقمی یه طوری شده که کسی سر در نمیاره نمیدونم این راه حل ها از کجا میارن مادرای بنده خدا گیج شده بودن 4 شنبه میخام واسه مامانا کلاس بزارم یادشون بدم دیگه وقت نمیکنم غذای جدید درست کنم همش تکراری شده شنیدم چند روز...
5 آبان 1392