مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

مسافر کوچولو مانی

اولین روز مهد رفتن

سلام واقعا این چند روز که اومدم خیلی سرم شلوغه نمیدونم به کدوم کارم برسم امروز اولین روزی بود که با مانی جونم رفتم مهد البته خودم هم در کلاس باهاش بودم که کمکم عادت کنه واز نهد نترسه روز خوبی بود کلی وسایل مهد که واسش خریدم دادمش به مهد اصلا یادم نبود که چند تا عکس بگیرم ازشون بزارم تو وبش وقتی بزرگ شد ببینه فردا با خودم دوربین میبرم ازش عکس میگیرم از بچه ها هم همینطور البته اگه اجازه بدن ساعت 12 برگشتم خونه غذا درستیدم بعدش مانی زود خوابید همش تا 3 و4 بیدار میموند منم با اینکه خسته بودم رفتم یه سری کارام انجام دادم الن هم میخوام عکسهای مسافرتمون بزارم برو ادامه تا عکسارو ببینی مانی در هواپیما کتاب میخوند موقع رفتن ...
18 شهريور 1392

ما برگشتیم

سلام 13 شهریور با مانی جونم برگشتیم یعنی دو روز پیش از وقتی اومدم ،خونه رو تمیز میکنم کلی خاک گرفته دیروز متوجه شدم که مهد کودکی که کنار خونمون بود جاشو عوض کرده نمیدونید چقدر حالم گرفته شده امروز صبح رفتم یه مهد دیگه البته ظاهرش بد نبود به بچه ها صبحانه واگه خواستیم ناهار میدن سرویس هم داره ولی نمیدونم با ساعت کارم جور در میاد یا نه واسه مانی نگرانم بچم اخه راحشم دورتره اون مهد کنار خونمون بودش چه کنیم دیگه شاید حکمتی بود که ما از اون بیخبریم امروز که بردمش زیاد تمایلی نشون ندادباید این دو هفته ببرمش تا عادت کنه عکسارو هم وقت نکردم بریزم تو کام این چند وقت سرم شلوغه سعی میکنم به دوستای گلم سر بزنم تا بعد بای ...
16 شهريور 1392

مسافرت

سلام امیدوارم حال همه خوب باشه خوب هنوز ما مسافرتیم در حال حاضر مانی نمبزاره بنویسم گیر داده براش جوجه خشمگین درست کنم خداروشکر حالش خوب شده .کمتددحجچ./دوخنکخح-. این جملات هم که معنی نداره مانی نوشته .هوا افتابه ویه کم گرم+ الان  رشتیم اخر هفته میریم لنگرود راستی مانی موهاش کوتاه کرده پسرم شده شبیه یه فندق کوچولو اخر هفته دیگه براش تولد میگیریم برم واسش جوجه خشمگین درست کنم هفته قبل تولد محمد رضا و امیر صدرا بودش تابعد بای   ...
23 مرداد 1392

مانی مریض شد

سلام  دیشب دل مانی درد گرفت بردیمش دکتر موقع برگشت تو ماشین اورد بالا برگشتیم مطب دکتر خیلی اعصابم بهم ریخته دکتر ازمایش داده باید انجام بدم دیشب هم تب کرد ولی خدا روشکر الان حالش بهتره   ...
11 مرداد 1392

0000

سلام وایییییییی این چند روز هوای شمال خیلی  خیلی خنکه کلی بارون اومده الان هم هوا بارون ریز میاد به قول معروف بارون عاشقا ١٥ ام مرداد مازیار بلیط گرفته میاد چند روز پیش مانی کلی گریه کرد باباش میخواست الان که با محمد رضا رفت دوچرخه سواری و بازی میکنه کلی با هم خوشن محمد رضا میگه خاله ٢٠ روز خونمون بمون  . سطل وبیلچه خریدن دوتاییشون برن کنار دریا شن بازی از شانسشون این چند روز هوا بارونه  هوا که خوب شد میبریمشون خوش باشن امیر صدرا هم خوابیده این بچه ها هم بخاطرش اروم حرف میزنن و بازی میکنن دیشب از لنگرود اومدم رشت جای همه کسانی که هوای  شهرشون گرمه خالی خداییش خیلی خوبه  تا بعد ...
9 مرداد 1392

مسافرت

سلام سلام بالاخره تونستم بیام الان خونه خاله فرشته هستیم تونستم یه پست بزارم از همه دوستانی که در این مدت به ما سر میزدن تشکر میکنم تا جایی که بتونم بهتون سر میزنم با اینت موبایل خیلی سخته مطلب هم نمیشه نوشت
28 تير 1392

یه دندون

سلام دندون 20 ام مانی هم بیرون اومده توی فک پایین سمت راست  دیدم همیشه نی لیوانشو میبره عقب میخارونه  ...
6 تير 1392