مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

مسافر کوچولو مانی

000

سلام گلاب به روتون بردمش دستشویی موقع برگشت پامو گذاشتم روی شلوارش بهم میگه ااااااااااااااا مامان پاتو بردار از شلوارم بعد اخم میکنه میگه چرا پاتو گذاشتی رو شلوارم بگو اااااااخشید یعنی ببخشید منم میگم ببخشید بعد میگه دیگه تکرار نشه جاتون خالی داشتم سالاد میخوردم اومد چنگالو ازم گرفت گفت خودم میدم بهم میگه کوچولو بخور چنگال میزاره دهنم بهش میگم مرسی پسرم سرش به یه طرف خم میکنه میگه خواااااااااهش میکنم مامان جون حالا میپرسین از کی حرف میزنم معلومه از مانی خان                        ...
5 خرداد 1392

روز پدر مبارک

  سلام روز پدر مبارک باشه واسه همه بابا ها ی حال و آینده روز مرد هم مبارک باشه . اگر بدانی چه کسی،کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؟ پدرت را می پرستی . . . روز پدر مبارک .   دست های پر توانت ، همیشه بزرگ ترین حامی زندگی ام بوده . آغوش امن تو بهترین جا برای فراموشی غم های زندگیم روزت مبارک   مرد   زندگیم ، دوستت دارم     . پدر، تو تپش قلب خانه ای؛ وقتی هر صبح، با تلنگر عشق، از خانه بیرون میروی و با کشش عشق، دوباره باز میگردی. تو را به من ...
1 خرداد 1392

این چند روز

سلام بالا خره اینت و شارز کردیم  وبه سلامتی اومدیم این چند زوز فقط به وب های دوستان سری میزدم تعطیلات خرداد قراره فرزاد داداشم بیاد با خانومشو دوستاش البته خونه ما نمیان چون تعدادشون خیلی زیاده واسه خودشون جا رزرو کردن بعد اینکه پسر گلم وبردم آرایشگاه مثل آقا ها نشست موهاشو کوتاه کرد اولش یکم ناراحت بود میگفت نه بعدش نشستو حسابی موهاشو کوتاه کرد آقاهه میگفت هیچ بچه ای به این خوبی نمیشینه موهاش کوتاه کنم حسابی ریزه کاریهاشم انجام داد  اینم پسرم بعد آرایشگاه ...
1 خرداد 1392

پارک زیتون

سلام  دیروز رفتیم پارک زیتون نشستیم و امواج خروشان دریا رو مشاهده نمودیم باد در حد المپیک بود مازیار  رفت تا مانی بازی کنه چند دقیقه بعد برگشتن وگفت وسایلا کثیفه مامان نمبخوام البته کثیف نبودن رنگشون پریده بود کلا یکم وسواسیه  بستنی چوبی که میخواد بخوره میگه اول پوستشو در بیار سیب زمینی سرخ کرده یکم برشته شه میگه پوست داره نمیخوام میوه نمیخوره ولی اگه هم هوس کنه باید پوستشو بکنه نمیدونم این بچه به کی رفته من که اینقدر وسواسی نیستم فک کنم لوسش کردم خلاصه کلی روحمان تازه شد البته گفته باشم صدف جمع نکردیم چون اصلا صدفی نیست  چند تا عکس خوشگل از مانی گرفتم ولی با موبایل  جای همه ش...
20 ارديبهشت 1392

درد دل

سلام امروز صبح مانی بردم حیاط توپ بازی کنه بعداظهر هم بردمش بیرون اطراف خونه یه دوری زدیم میگفت بریم خونه خاله بچم   بعضی وقتا خیلی دلم میگیره دوست دارم برگردیم اینجا تنهایی بعضی وقتا خیلی اذیت میکنه امروز هم یکی از اون روزا بود دلم میخواست دست مانی میگرفتم میرفتم خونه خواهرم یا مامانم این کارا واسه خیلی ها عادیه ولی واسه من شده یه آرزو.دخترا حق دارند راه دور شوهر نمیکنن چون واقعا سخته  هیچ کس جای مادر وخواهر ونمیگیره.البته منم توی استان خودم ازدواح کردم ولی از شانس بد من کارش افتاده قشم.بعضی اوقات فکر میکنم کودکی ما با دختر خاله ها دختر دایی ها گذشته اما مانی اینجا هیچ خاطره ای نمیتونه داشته باشه شاید به همین وضع عادت ک...
16 ارديبهشت 1392

..........

سلام پسرم این کادوی روز زن باباواسه منه شما هم بهم گفتی مامان تولدت مبارک نازی پسرم. راستی هر وقت بزرگ شدی به خانومت بگی روزت مبارک یا حداکثر یه شاخه گل بخر واسش کافیه اینم وقتی مانی خواست دختر بشه موهاشو گل سر زدم نازی اگه لباس دخترونه بپوشی عین دخترا میشی ...
14 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

سلام به همه مامانای حال وآینده       طلایی ترین روزها ارزانی نگاه مهربانت وبغل بغل گلهای بهاری پیشکش قلب  مهربانت       گاهی دلت از زنانگی میگیرد،میخواهی کودکی باشی ،دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه میبرد و آسوده اشک میریزد زن که باشی باید بغضهای زیادی را بی صدا دفن کنی ... صبورترین موجود خدا روزت مبارک    مامان جون روزت مبارک گرچه دورم ازت ...
10 ارديبهشت 1392

چنتا عکس

این عکس مانی مانی در تولد محدیث چه ماچش میکنه آخی مانی رو خیلی دوس داره اسم نی نی تو راه مامانش میخواد مانی بزاره البته اگه پسر شد         اینم عکس ساعتی که اینترنتی سفارش دادم بعد 2 ماه به دستم رسید اونم چی خودم رفتم پست دنبالش تا گرفتمش وگرنه معلوم نبود کی دستم میرسید الله اعلم بچه هاااا  خوکشلهههههههههههه؟؟؟؟؟؟ ...
7 ارديبهشت 1392

قایم باشک-من اینجام

سلام دیروز صبح جمعه بعد اینکه ازخواب بیدار شدیم وصبحانه خوردیم با مانی بازی کردیم گفیتیم منو مانی قایم میشیم بابا پیدامون کنه خلاصه وقتی میرفتیم قایم میشدیم مازیار میومد پیدامون کنه میپرسید کجایییین؟ مانی هم جواب میداد اینجام اینجام این طور میشد که پیدا میشدیم  هر چی میگفتم مامان جون حرف نزن بابا خودش باید پیدامون کنه میگفت :حرف میزنم. بعداظهر بردمش پارک کلی بازی کرد از وقتی اومدیم خونه خودمون نرفتیم چون اونجا نزدیک خونمون پارک بود اما اینجا مثلا جای خوب قشمه از هیچ وسایل بازی خبری نیست فقط ساختمون ساختمون ساختمون  اصلا به فکر بچها نیستن          ...
7 ارديبهشت 1392