مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

مسافر کوچولو مانی

امکانات کم میشه تحمل کرد اما..

سلام امروز حالم خیلی گرفته شد از دست مادر بعضی بچه ها هنوز اول مهر شروع نشده هر روز به یه بهانه میان مدرسه یه بار واس سرویس یه بار واس جای کلاس یه بار میگه همکلاسیش زیاد پا میشه خسته میشه یه بار میگه  این ساعت نمیام یه بار میگه کلاسشو عوض کنید................. اخه ادم به این مادرا چی بگه؟ادعا داره بچش بلده خودش کار میکنه باهاش خوب خانم عزیز بچتو دیگه چرا آوردی مدرسه ؟دلم میخواد چند تا فحش حسابی بدم بهش تمام نیروی امروز واسه درسو ازم گرفت سعی میکردم بهش فکر نکنم از اونور بچش میومد ناراحت بود بچه از دست مامانش مجبور شد بره بنده خدا  نمیدونم اینا فردا چی میشن  اگه اجازه ندن مادرا اینقدر بیان مدرسه والا بهتره ...
9 مهر 1392

اماننننننننننننننن

سلام امان از این مادرای امروزی با این همه خورده فرمایش من نمیدونم این بچه ها بزرگ بشن پیش خانواده شوهر برن باز ماماناشون میان  حرف میزنن یکی نیست بهشون بگه اینفدر لی لی به لالای بچه ها نزارین بزارین مدرسه کارشو بکنه اخههههههههههههههههه                                                                                                                   ...
7 مهر 1392

مهد

سلام 9/5 از مهد اومدم بیرون البته قبلش رفتم شیر بگیرم براش فهمید که نیستم گریه کرد ودلمو بدرد اوورد بچم نازییییییییییییییییی فداش شم ساعت 11 میرم دنبالش دیروز مدیر مهد گفت مامان مانی زیاد تنهاش نزار کوچولوهه اخه نمیدونست من 9 گداشتم ورفتم عزیز مامان پس کی عادت میکنی به مهدتت که خیال منم راحت شه هر وقت خواستم ببرمت با اشتیاق بری و با گریه بیارمت خونه ...
25 شهريور 1392

مانی گداشتم مهد

سلام مانی گذاشتم مهد اومدم خونه دلم پیششه بچم الان حتما دنبالم میگرده شاید گریه کنه البته چند روز باهاش رفتم ولی دیگه از امروز گفتم تنها بمونه.  مهد که بود میومد دنبالم میگفت بیا مامان اشکال نداره بیا اخه بهش گفتم خانم مربی نمیزاره مامانا بیان           یعنی الان چیکا میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟       ادامه نوشت:ساعت 9 اومدم خونه 9/5 تماس گرفتن گفتن مانی اومده بیرون نشسته میگه من مامان میخوام کلاس هم نمیره بشینه  گفتم اگه گریه نمیکنه باشه من دیر تر میام دنبالش به هر حال باید عادت کنه بدون من مهد بمونه ...
24 شهريور 1392

تولد مانی با تم انگری برد

سلام این برای سومی باره که مطلبمو وارد میکنم پاک میشه امیدوارم دیگه نشه امروز با مانی عزیزم رفتم مهد هنوز  هم بهم وابسته هستش هر جا میرم میاد که یه موقع در نرم تولد مانی رو دوماه زودتر گرفتیم واسه اینکه راهمون از خانوادهامون دوره وابان ماه نمیتونیم  بریم تم تولدشو خودم درست کردم حالا اگه میخوای ببینی برو ادامه مطلب یکی باب اسفنجی هم با مقوای رنگی درست کردم اینم راحته نگاه کنی یاد میگیری اینم کاغذ کادو بودش بریدم به خلال چسبوندم اینم مانی البته قبل اینکه لباس تولدش بپوشه اینم کیکش که رنگش مانی انتخاب کرد اینم سالاد الویه اینم کشک بادمجون بود که ...
19 شهريور 1392

اولین روز مهد رفتن

سلام واقعا این چند روز که اومدم خیلی سرم شلوغه نمیدونم به کدوم کارم برسم امروز اولین روزی بود که با مانی جونم رفتم مهد البته خودم هم در کلاس باهاش بودم که کمکم عادت کنه واز نهد نترسه روز خوبی بود کلی وسایل مهد که واسش خریدم دادمش به مهد اصلا یادم نبود که چند تا عکس بگیرم ازشون بزارم تو وبش وقتی بزرگ شد ببینه فردا با خودم دوربین میبرم ازش عکس میگیرم از بچه ها هم همینطور البته اگه اجازه بدن ساعت 12 برگشتم خونه غذا درستیدم بعدش مانی زود خوابید همش تا 3 و4 بیدار میموند منم با اینکه خسته بودم رفتم یه سری کارام انجام دادم الن هم میخوام عکسهای مسافرتمون بزارم برو ادامه تا عکسارو ببینی مانی در هواپیما کتاب میخوند موقع رفتن ...
18 شهريور 1392

ما برگشتیم

سلام 13 شهریور با مانی جونم برگشتیم یعنی دو روز پیش از وقتی اومدم ،خونه رو تمیز میکنم کلی خاک گرفته دیروز متوجه شدم که مهد کودکی که کنار خونمون بود جاشو عوض کرده نمیدونید چقدر حالم گرفته شده امروز صبح رفتم یه مهد دیگه البته ظاهرش بد نبود به بچه ها صبحانه واگه خواستیم ناهار میدن سرویس هم داره ولی نمیدونم با ساعت کارم جور در میاد یا نه واسه مانی نگرانم بچم اخه راحشم دورتره اون مهد کنار خونمون بودش چه کنیم دیگه شاید حکمتی بود که ما از اون بیخبریم امروز که بردمش زیاد تمایلی نشون ندادباید این دو هفته ببرمش تا عادت کنه عکسارو هم وقت نکردم بریزم تو کام این چند وقت سرم شلوغه سعی میکنم به دوستای گلم سر بزنم تا بعد بای ...
16 شهريور 1392

مسافرت

سلام امیدوارم حال همه خوب باشه خوب هنوز ما مسافرتیم در حال حاضر مانی نمبزاره بنویسم گیر داده براش جوجه خشمگین درست کنم خداروشکر حالش خوب شده .کمتددحجچ./دوخنکخح-. این جملات هم که معنی نداره مانی نوشته .هوا افتابه ویه کم گرم+ الان  رشتیم اخر هفته میریم لنگرود راستی مانی موهاش کوتاه کرده پسرم شده شبیه یه فندق کوچولو اخر هفته دیگه براش تولد میگیریم برم واسش جوجه خشمگین درست کنم هفته قبل تولد محمد رضا و امیر صدرا بودش تابعد بای   ...
23 مرداد 1392

مانی مریض شد

سلام  دیشب دل مانی درد گرفت بردیمش دکتر موقع برگشت تو ماشین اورد بالا برگشتیم مطب دکتر خیلی اعصابم بهم ریخته دکتر ازمایش داده باید انجام بدم دیشب هم تب کرد ولی خدا روشکر الان حالش بهتره   ...
11 مرداد 1392